میخواهم راوی یک بخشی از داستان غم انگیز کابل باشم، در کوچهوبازار قدم بزنم و از چشم دیدهایم بگویم.
پلسرخ، کارته چهار و شهرنو پاتوق جای اکثریت جوانان دختر و پسر کابل بود، نزدیک غروب آفتاب قدم زدن از کارته چهار تا پلسرخ، لذتی خاص داشت. کافهها مکانی بود برای رفع ماندهگی یکروز کاری تا دوستان در کنار هم جمع شوند و قصه کنند، کافه آی خانم در پلسرخ با آهنگ آرام و فضای هنری متفاوت، طعم چای و کافه اش به گرمی قصهها میافزود.
از ورودی آی خانم تا داخل رستورانت چهرههای شاد دختران و پسران جوان و فضای صمیمی آن، همیشه در یادها باقیست.
رستورانت تاج بیگم، با فضای کلاسیک اکثریت هنرمندان و عکاسان را میزبانی میکرد، مرکز برگزاری محافل فرهنگی و هنری کابل بود.
لیلا حیدری با چهرهی خندان اکثریت را زیر یک سقف جمع میکرد، وقتی فضای رستورانت با گیتار و دمبوره و شعر و موسیقی و دود قیلون در هم میآمیخت زمان متوقف میشد، گرمی لبخند و نوشیدن یک فنجان قهوه خاطره میشد، تکرارش هوس انگیزتر از دفعه قبل هنرمندان و مشتریانش را فرا میخواند، اما حالا پلسرخ، شهر نو، کوچهگل فروشی، رستورانت برگ، پارکمال، باغ بابر قرغه و پغمان همه رنگ باختهاند.
اکنون از جمعوجوش آن زمان خبری نیست، اکثریت جادهها و کوچههای کابل راوی خاطرهها است.
با گذشت دوسال و اندی از سقوط کابل اینکه چهرهی کابل دگرگون شده است، دیگر قدم زدن در کابل آن حسوحال گذشته را ندارد، زلفان دختران کابل در زیر چادری پنهان شده است، دیگر از آن لباسهای رنگارنگ خبری نیست و دیگر دو جوان عاشق دستبهدست در کنار جاده قدم نمیزند.
در چهار راهها چهرهی جایگزین برای پولیس آمده است، موهای دراز و چشمان سرمه کرده و کلاه لب چاک در سر، در جادهها پرسه میزنند. نیروهای امر به معروف با چپن سفید و لنگی سیاه و ریش بلند زنان و مردان که صورت شان با شریعت هماهنگ نیست را متوقف و نصیحت میکنند، شهر تبدیل شده است به یک زندان سر باز که آدم هایشان فقط نفس می کشند و از تمام حقوق انسانی و مدنی شان دست کشیده اند.
سخن سرپرست وزارت داخله طالبان در مورد رعایت کردن نظافت جنگجوجان طالب یک امر حتمی است، شما هنوز در یک موتر که در کنار تان طالبی نشسته باشد تجربه نکردهاید، غلظت عطرشان بهحدی زننده و تیره است که اگر مسیر طولانیتر باشد امکان دارد سرگیجه بگیرید، و اگر عطر استفاده نکنند، بوی بدن شان مخصوصن در گرمی، حالت تهوع به آدم دست میدهد.
کابل این روزها غریب است، کابل تنها است و یتیم، پساز دوسال و اندی، کابل یک قرن به عقب بر گشته است، همه نخبهگان، هنرمندان از کابل سفر کردهاند یا در کابل دور از چشم طالب در گوشهی پنهان شدهاند، گاهی دختران کابل وقتی دلتنگ از فضای بسته و فرهنگ طالبی میشوند، اعتراض میکنند، خیابان شاهد رویاروی تفنگ طالب و عزم دختران کابل است که برای تغییر به جادهها میآیند و از حقوق و آزادی دفاع میکنند، از بس دختران زیبایی کابل در زندان های طالبان شکنجه فزیکی و روحی شده اند، حالا کسی جرات نمی کنند، مثل اوایل به جاده و خیابان بیایند و از آزادی و حقوق شان دفاع کنند. جو کنونی بستر مناسب افراطیت را در میان مردم ترویج ساخته است، موسیقی در داخل موتر، سالن های عروسی و حتی خانه ممنوع است، دیشب وقتی از وظیفه طرف خانه میرفتم تاکسی ران بدون اجازه صدای یک مبلغ دینی را در داخل موتر بلند کرد بود، تا آخر مقصد صدایش برایم آزار دهنده بود.
حکومت طالب با زور به پیش میرود، تطبیق پلان شهری در کابل با سرعت تمام در حال اجرا است، برای کسانیکه خانه و زمین شان در مسیر نقشه است فقط چند روز مهلت میدهند که خانه هایشان را خودشان خراب کنند و اگر چنین نکنند شهرداری کابل با بلدوزر اقدام به تخریب و هموار سازی آن میکند.
تابلوهای شهر از طرف شهرداری کابل بصورت اجباری باید مطابق یک فرمت خاص که خودشان تهیه دیده اند چاپ و تهیه شوند.
برای مدارس دینی دختران اجازه فعالیت داده شده است، دختران با لباس سیاه که تنها چشمان شان معلوم است در این مدارس مشغول فراگیری قوانین شریعت، قرائت و تجوید اند.
شلاق طالب و مفکوره تاریک طالب، زندگی را روز به روز بر مردم این شهر تنگ تر ساخته است، دوام این روزها هر قدر باشد، شبیه زمستان سردیست که تحملش سخت است، اما گذشتنیاست و سیاهی این روزگار بر جبین ننگین طالب و حامیانش در تاریخ حک خواهد شد.
به امید رسیدن بهار کابل که همه چشم انتظاراند، شاید روزی شوروشوق دوباره به کابل برگردد، پرستوهای مهاجر دوباره به آشیانه برگردند، پدری فرزندش را به آغوش بگیرد و مادری اشک شوق گریه کند، و معشوقی عشقش را در آغوش محکم بغل کند.