⁠روایت

‌این اندوه را پایانی نیست ...

IMG 8273

… و ما فقط با ردیف کردن این واژه‌ها‌ می‌توانیم حجم بغض خویش را فروکش‌ کنیم. چون؛ ما به‌ پیمانهٔ سرخورده و بیچاره‌‌ایم که حجم بیجاره‌گی‌ ما قابل روایت نیست. ما مردم نگون‌بختیم و جنگ‌ واقعیت‌ماست. واقعیتی که سال‌ها آن (جنگ) را زنده‌گی کرده‌ایم‌ و با تمام شریان‌های بدن خود آن را لمس کرده‌ایم. بی‌گمان؛ روزگار تیره و تاریک ناشی از جنگ روایت مسلط زنده‌گی و قصه‌ای همیشه‌گی ماست‌. قصه‌ی که هیچ سرنخ از فرجامش در دست نیست. انگار « ناف»این جغرافیای جهنمی‌ را به جنگ و نابه‌سامانی بریدند و سرنوشت شهروندانش را به آواره‌گی‌ و نگون‌بختی‌. گاهی گمان می‌کنم که ما هیچ تعلقی به این کرهٔ خاکی‌نداریم و سهم ما از این جهان، فقط جنگ و پیامد‌های‌ آن‌است‌ و صلح، آزادی و آرامی حق‌ دیگران‌است. ما این واژه‌ها را فقط‌ در کتاب‌ها خوانده‌ا‌یم‌ و در کاغذپاره‌ها می‌دانیم که چطور نوشته می‌شوند و چگونه خوانده می‌شوند‌ و یا هم از سخنرانی‌‌های رهبران جهان شنیده‌ایم.

سلطهٔ ‌این وضعیت مرا به یادی ادعای‌ برخی از مبلغین دینی می‌اندازد‌ که همیشه اصطلاح‌«این جهان از آن کفار‌است و‌ سعادتش هم حق ما نیست» را از تریبون‌های محافل‌ دینی همیشه یدک‌ می‌کشند‌ و این باور حالا روایت حاکم و مسلط جامعهٔ‌ ماست‌.

به هر روی بگذارید از روزگار تیره و تاریک ناشی از جنگ برای‌تان بگویم. آیا می‌دانید که زنده‌گی در جنگ چگونه سپری می‌شود؟ نه، نمی‌دانید‌. شما که تجربه‌ی زنده‌گی‌ کردن در فضای ناشی از جنگ را ندارید؛ امیدارم که هیچ‌گاهی هم تجربه نکنید. تجربه‌ی خیلی جانکاه‌ و نفس‌گیر‌است. جنگ و پیامدهای‌ این پدیده‌ی زشت و ویران‌گر را در قصه‌ها و روایت‌های ما بخوانید. هرچند نمی‌دانم که زودتر‌ از چه و از کجای‌ قصه‌ها‌ی دردمند‌ خود بگوییم‌، چون شرح حال ستم‌دیدگان‌ و آواره‌گان ساده‌نیست، حتا نهادهای بزرگ تولید فلم هم قادر به تصویر کشیدن حجم بدبختی‌ ما نیستند. جنگ؛ این پدیده‌ نامیمون پیامد‌های‌ وحشت‌ناک‌ دارد که هولناک‌‌ترین آن فقر است. فقر که به گونهٔ هولناک‌‌اش جزو واقعیت‌های عینی و واقعی جامعهٔ‌ ماست‌. واقعیتی که مردم به آن رو به رو است، آن‌ هم در عصری که دغدغهٔ‌ دیگران رسیدن به رازهای مهم «هستی» و رسیدن به ماه و مریخ است؛ اما دغدغهٔ مردم ما پیدا کردن یک وعده نان برای زنده ماندن‌. دغدغهٔ که منتهی به فروش اعضای بدن و یا فروش فرزندان برای رهایی از گرسنگی‌ست و شاید این اتفاق نادر‌ را در هیچ برههٔ از تاریخ بشری سراغ نداشته باشیم که مادری در برابر جیغ فرزندانش برای لقمه نانی، فرزندی را هزینهٔ شکم فرزند دیگرش ‌کند، تا چند روز دیگر ناله نشنود‌، یا هم از سر ناگزیری تصمیم به فروش پارهٔ بدنش بزند که این تصمیم نادر آدمی‌ را شوکه می‌‌سازد. احساس می‌کنی تمام جهان حول نان می‌چرخد.

باری در وصیت نامهٔ عطار نیشاپوری‌ خوانده بودم که گفته بود: اسم اعظم خدا «نان» است. پرسیدند چگونه؟ گفت: کدام اسم خدا را می‌شناسید که بدین سرعت درهای مسجد را باز کند و صدای مؤذن را در شهر بپراکند و مردم را به مسجد و محراب بیاورد؟ نبودید و ندیدید آن سال قحطی را در نیشابور، که مسجدها لانۀ عنکبوتان شده بود. این بارز‌ترین مصداق جامعهٔ‌ ماست‌ و بی‌گمان این‌جا «نان» اسم اعظم خداست‌ و روایت کردن این درد جانکاه، بسیار سخت‌، سنگین و شوکه کننده‌‌‌است. دردی که حکایت‌اش دل سنگ را به گریه وا‌ می‌‌دارد‌ و سرنوشت‌ چندین نسل‌ سرگردان‌ و نگون‌بخت‌ را به تصویر می‌کشد. هرچند هنوز هم روشن نیست که این سرنوشت‌ سیاه‌ دامن‌ چند‌ نسل‌ دیگر خواهد گرفت. در این کشور نسل‌های‌ پیش از ما در آرزوی زنده‌گی‌ عاری از نابه‌سامانی‌ آمدند‌ و رفتند‌ اما جنگ این پدیدهٔ زشت باقی‌ و جاری است و زمین و سرزمین ما را دارد می‌بلعد‌.

در نهایت امر به این نتیجه می‌رسیم که این‌جا زنده‌گی‌ بدتر از سده‌های‌ میانه‌ است. این‌جا از جهان‌ بی‌غش کودکان و شور و نشاط جوانان، و حرمت بزرگ‌سالان‌ خبری نیست که نیست.

نمی‌دانم که ما به کدامین‌ گناه محکومیم‌!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

//