زندگی انسانها معمولا با صحنههای متنوع از خوبیها و دشواریها رقم میخورد، اما بدون شک تجربه آدمی از خوبیها و دشواریهای زندگی در سرزمینها، فرهنگها و کشورهای مختلف یکسان نیست. از همین روی پرداختن به شیوه زندگی یک انسان افغانستانی که با سختیهای زیاد روبرو بوده شاید برای شهروندان کشورهای اروپایی شبیه یک داستان سینمایی به نظر برسد. روی هم رفته مردم افغانستان طی بیشاز چهار دهه جنگ و خشونت که بهدلایل رقابتهای بیرونی میان قدرتهای بزرگ و عوامل داخلی با آن مواجه بودهاند، پیوسته سرنوشتی شوم داشتهاند. در این میان به تاريخ ۱۵ اگوست ۲۰۲۱، لحظه فروپاشی و سقوط نظام بهدست گروه طالبان یکی از بدترین روزهای حداقل دو دهه اخیر بود که باعث آواره شدن شماری از زیادی از مردم شد و تاکنون نیز پیامد این آوارگی برای مردمان آن سرزمین پابرجاست. با سقوط و تحویلدهی نظام جمهوری بهدست طالبان، اقتصاد شهرها رو به ویرانی است، طبقه متوسط و شهری در حال زوال قرار دارند و بخش بزرگ آن در کشورهای غربی و همسایه پناهنده شدهاند.
افزون بر آن نهادهای دولتی و کارمندان نهادهای مختلف طی یکسال اخیر بهشدت صدمه دیدهاند. در این میان نظامیان پيشين، کارمندان رسانهها و فعالین حقوق بشر و جامعه مدنی بهشدت زیر تهديد هستند و پیوسته در شهرهای مختلف کشور ترور و شکنجه میشوند. از اینروی وقتی من به تجربه دوره آوارگی خودم در کشور که نه ماه مخفیانه زندگی کردم، مینگرم احساس میکنم که این تجربه مشترک همه انسانهای آواره و زیر خطر افغانستان است که پس از ۱۵اگوست زندگی و امید شان به زندگی از بنیاد ویران شد.
شاید برای کسانی که تجربه مهاجرت و ترک سرزمین مادری شان را نداشته باشند، احساس درونی و دردهای یک مهاجر هیچگاه به آن پیمانه که خودش را در درون میآزارد برای ديگری قابل درک نباشد. اما برای من و همسرم که طی سالیان اخير برای آینده بهتر خود و فرزندان مان در سرزمین مادری خود امید بسته بودیم و تلاش كرده بودیم، درد از دست دادن امید و آرزوها در آن سرزمین بسیار سنگین تمام شد، چون هرگز فکر نمیکردیم که روزی خانه و کاشانه، وظیفه و زندگی خود را از دست میدهیم و در سرزمين دیگر پناهنده میشویم. روی هم رفته سال گذشته، پس از سقوط دولت جمهوری در افغانستان هفتهها و ماهها در کشور آواره بودیم. من که طی بیش از یک دهه کار در رسانهها و تجربه استادی در دانشگاه بلخ در میان طبقه شهری افغانستان شناخته شده بودم و همسرم «ندیمه» که در سالهای اخیر به عنوان مسوول حقوق بشر و جندر در کمیته سویدن در دفتر بلخ اجرای وظیفه میکرد، هر دو با مشکلات شدید امنیتی مواجه بودیم. به همین روی در روزهای نخست سقوط نظام شهر مزارشريف را ترک کردیم و برای بیشاز یکماه به شهر کابل رفتیم، اما باید اعتراف كنم كه اقارب و نزدیکان ما در شهر كابل بدلیل تهديدهای امنیتی از سوی طالبان و همچنين مشکلات خودشان از حضور ما استقبال نکردند. ما اجبارا با وجود همه خطرها در هوتلهای شهرنو کابل که از وجود آوارگان سایر مناطق افغانستان مملو بود، جابجا شدیم. از آنجا با فرستادن ایمیل آدرسهای مختلف سعی کردیم که کشور را ترک كنيم، اما نتیجهای نگرفتیم. سرانجام با همه مشکلها و تهدیدهای امنیتی که در مزارشریف متوجه ما بود دوباره بهسوی مزار برگشتیم. اين درحالی بود که نگهبان منزل ما پیوسته با ما تماس میگرفت و از تهدید طالبان میگفت. که گروه طالبان پشت درب منزل ما میآید، اسلحه و موتر تقاضا دارند. با آنکه من هرگز پیشنیه نظامی نداشتهام، اما پالیسی طالبان در مواجهه با مخالفان مسلح و غیر مسلح شان تحمیل خریداری اسلحه است. با این همه، ماهها من و خانوادهام در منزل، خودمان را حبس كرده بوديم و قادر به خروج از آن حتی برای تهيه مواد غذايی هم نبوديم. برای خریداری مواد خوراکه همسرم با پدر و برادرش تماس میگفت، آنها ضرورتهای ما را از شهر تهیه میکردند و مخفيانه به منزل میآوردند. برای من زندگی از هر جهت دشوار و سخت شده بود، نهادهای تحصیلی برای ماهها تعطیل بود، گشتوگذار در شهری که سالها در آنجا زندگی کرده بودم و فعالیت مدنی و رسانهای انجام داده بودم عملاً ناممكن بود. شهر به زندان تمام عیار مبدل شده بود تا حدی كه حتی احساس امنیت در درون منزل نيز نداشتم. در این روزهای سخت و دشوار تنها پناه روحی من شعرهای مولانای بلخی که در دنیای غرب بنام رومی شناخته میشود، بود. از اين طريق نمیگذاشتم روحیه خودم و همسرم ضعیف شود. افزون بر آن برای خود برنامه ورزشی در درون منزل ترتیب دادم و از طریق یوتیوب ورزش کاراته را كه در دوره نوجوانی انجام میدادم و طی مصروفیت تحصیلی در دوره دانشگاه و سپس مصروفیت کاری رسانهای و علمی آن را ترک کرده بودم، دوباره پس از ۱۵سال آغاز کردم. با خود بهصورت منظم در داخل منزل ورزش میکردم، اما در کنار آن، من و همسرم هر دو به آدرسهای مختلف که از سوی کشورهای غربی برای افراد زیر ریسک ایجاد شده بود، ایمیل می نوشتیم و شرایط دشوار خود را توضیح میدادیم، ولی هیچکدام از این آدرسها برای ما پاسخ مثبت ندادند. درحالی که اسناد کافی از تمام فعالیتهای رسانهای، حقوق بشری و مدنی و همین طور فعالیتهای علمی و پژوهشی در اختیار داشتیم و برای شان میفرستادیم. در همین حال، پس از سقوط نظام جمهوريت در افغانستان در ۱۵اگوست در ماه اکتوبر من و همسرم صاحب فرزند جدیدی شدیم که نامش را شهربانو گذاشتیم. شهربانو یکی از نامهای اصیل فارسی است که بیشتر در بین خانوادههای فرهنگی فارسی زبان در سطح افغانستان و ایران محبوب میباشد، اما در این روزهای دشوار نمیدانستیم که از تولد فرزند ما در شرایط آوارگی و بیچارگی خود چگونه استقبال کنیم؟ از طرف دیگر زمینههای خروج ما از افغانستان بدلیل نداشتن شناسنامه و پاسپورت برای کودک نوازد ما سخت تر میشد. روی هم رفته من به همسرم با استناد اشعار عرفانی مولانا (رومی) میگفتم كه در پشت هر سختی آسایشی نهفته است، همانطوری که درپشت هر شب تاریک يك روز روشن میآید. پس بهتر است که بجای تمرکز بر تاریکیِ شب به روز، روشنايي و خورشید فکر کنیم و اينگونه با بلند بردن روحيه خويش حتماً میتوانيم سرانجام راه و چارهای بيابيم. با این حال، در ماه مارچ سال ۲۰۲۲ما از سوی وزارت خارجه آلمان تاییدی دریافت کردیم، زمانی بود که هفت ماه را زیر حاکمیت طالبان با دشواری سپری میکردیم. اما این تاییدی محصول زحمت و پشتکار اساتید دانشگاه پوتسدام آلمان بود، چون دانشگاه پوتسدام آلمان در همکاری با دفتر جیآی زید طی شش سال ۲۰۱۱-۲۰۱۶ ما را در ایجاد دانشکده «اداره و پالیسی عامه» همکاری همهجانبه کرده بودند. در حقیقت بنیاد اداره عامه را در سطح دانشگاهای افغانستان بهواسطه بودجه توسعه وزارت خارجه آلمان گذاشته شده بود، از همین روی آنان برای خروج ما از شرایط دشوار افغانستان تلاش فراوان انجام دادند که من و خانوادهام و سایر اساتید از آنها بسیار سپاسگزاریم. اما از اصل داستان دور نشويم، پس از تاییدی وزارت خارجه آلمان که ما را توصیه به خروج به کشور ایران و یا پاکستان کرده بودند، ما بخاطر نداشتن پاسپورت برای کودک نوازد مان با چالش جدی مواجه بودیم. درحالی که از يك طرف گروه طالبان شرایط بهستآوردن پاسپورت را بسيار دشوار ساخته بودند و از طرف ديگر مراجعین در ادارههای مربوط به شناسنامه و پاسپورت نیز بهشدت افزایش یافته بود، چون میلیونها نفر از افغانستان بهدلایل امنیتی، فقر اقتصادی و اوضاع بد سیاسی درحال فرار اند. روی هم رفته گرفتن پاسپورت در وضعیتی که من و همسرم حتی بهدشواری میتوانستيم گشتوگذار آزادانه در بيرون منزل داشته باشيم، بسیار مشکل بود. با وجود آن از راههای مختلف تلاش کردیم که پاسپورت بهدست بیاوریم که حاشیههای بسیار آزار دهنده داشت. اما سرانجام یکی از دوستان من که در وزارت تحصیلات عالی در بخش ریاست ارتباط خارجه کار میکرد، من را راهنمایی کرد درخواستی بنویسم و اسناد مسافرت تحصیلی مربوط به کشورهای همسایه افغانستان را بیاورم که نشان بدهد من برای ادامه تحصیل ناگزیرم که خانوادهام را باخود ببرم. در این صورت بخش ارتباط خارجه وزارت تحصیلات عالی برای من مکتوب رسمی برای دریافت پاسپورت به ریاست پاسپورت کابل میدهد. اين گزينه به اين دليل مناسبتر به نظر میرسيد چون من دانشجوی سال اول ۲۰۲۱ دوره دکتری در دانشگاه گجرات هند بودم، اما متاسفانه پس از فروپاشی دولت افغانستان، هندیها تمامی روابط خود را با افغانستان قطع کردند و هزاران دانشجو از افغانستان که ثبت و راجستر دانشگاههای هند بودند بهدلیل قطع رابطه هند با افغانستان زیر حاکمیت طالبان تاکنون نيز بی سرنوشت هستند. من درخواست خود را به وزارت تحصیلات مركزی زیر اداره طالبان بردم، چون تهدیدات امنیتی برای من در شهرکابل در مقایسه با بلخ کمتر بود، همچنين در كابل آنقدر کسی من را نمی شناخت. روی هم رفته، اسناد تحصیلی و درخواست خود را به اداره مربوطه ارایه کردم و مکتوب وزارت تحصیلات عالی را به ریاست پاسپورت کابل بردم، آن هم در شرایطی كه ریاست پاسپورت پايتخت بهشدت آشفته و مزدحم بود. سرانجام خود را به کمیسیون توزيع پاسپورت رسانیدم و آنها مکتوب را اجرا کردند، چون مکتوب مربوط به اداره زیر حاکمیت خودشان میشد. از سوی دیگر، یکی از ملاها که گفته میشد رییس جدیدالتقرر پاسپورت است، من را نزد خودش دعوت کرد، چون در مکتوب نوشته شده بود که مربوط دانشگاه دولتی بلخ هستم، پرسید که چرا افغانستان را ترک میکنم؟ من گفتم که برای ادامه تحصیل با خانوادهام میخواهم هند بروم، چون خانوادهام در اینجا سرپرست ندارد، طالبان در برابر مسافرت به کشورهای آسیایی آنقدر حساس نیستند. اما اگر بدانند که کسی بهسوی کشورهای غربی مسافرت دارد، نه تنها با او همکاری نمیکنند كه تمام اسناد شخص مذکور را مصادره میکنند و از اعضای خانواده او ضمانت میگیرند و به هر طريق ممكن اجازه خروج از افغانستان را نمیدهند. سرانجام من به بهانه مسافرت تحصیلی توانستم برای كوچكترين عضو خانواده نيز پاسپورت بهدست بیاورم. سپس با دشواری فراوان و طی یک ماه تلاش، ویزای پاکستان را با قیمت بسیار بلند برای خودم و اعضای خانوادهام بهدست آوردم. آنگاه بدون اینکه همسایهها و اقارب ما بدانند منزل مان را تخلیه کردیم و پس از چند روز سفر طاقت فرسا به مرز پاکستان در تورخم رسيديم. طالبان در مرز تورخم ما را بهشدت بازرسی کردند زمانی که چشم شان به کامیپوتر و اسناد تحصیلی ما افتاد، تصور شان این بود که از طریق پاکستان بهسوی کشورهای غربی میرویم، از این روی از ما بازجویی را آغاز کردند. میگفتند که شما کارمندان دفترهای غربیها بودهاید، من برای شان گفتم که من دانشجو در دانشگاه اسلام آباد پاکستان هستم، اسناد من ربطی به ادارههای خارجی ندارد، سپس آنها پسر شش سالهام شهریار را از ما جدا کردند از او پرسیدند که پدرت شما را کجا میبرد. ما از قبل به اطفال خود گفته بودیم که بگویند پاکستان میرویم، چون پدرم در آنجا درس میخواند، شهریار حرف من را برایشان گفت، سربازان طالب مطمئن شدند که مقصد سفر ما کشورهای اروپایی نیست و بدين ترتيب من و خانوادهام از مرز پاکستان عبور کردیم. اما آخرین تصویری که از افغانستان با خود آوردیم، وضعیت حاکم در مرز تورخم بود که کودکان ۶ تا ۱۰ سال پیش از طلوع آفتاب صف کشیده بودند و سعی داشتند که با مسافران خود را جا بزنند، تا از آن طریق در آنسوی مرز یک بستهای از سيگار را قاچاق کنند، اما در این میان زمانی که تفنگداران طالب آنها را شناسایی میکردند، با شلاق و میله تفنگ لتوکوب شان میکردند. اما رنجهای آن کودکان از آن جهت آزار دهنده است که آنها در دوره کودکی برعلاوه که از زندگی کودکانه محروم هستند، مسوولیت مردان چهل ساله را بهدوش میکشند و افزون بر فقر و ناداری شلاق طالب نیز بر فرق شان حاکم است و آینده تاریک دیده میشود. روی همرفته با عبور از تورخم با مسوول دفتر جیآیزید در پاکستان تماس گرفتیم. آنان ما را در یک مهمانخانه رهنمایی کردند كه پس از ۱۳روز ما موفق شديم ویزای خود را از سفارت جرمنی دریافت نماييم و راهی این کشور شدیم. سرانجام به سرزمین هگل، کانت و گوته که آثار آنها به زبان فارسی ترجمه و بسيار هم پرمخاطب است رسيديم. اینجا مردم و جامعه جرمنی را با آموزههای بشر دوستی یافتیم، اکنون من و خانوادهام در شهر فریبورگ زندگی میكنيم، من در کِلَبِ کاراته مصروف ورزش هستم و کودکانم به مکتب میروند، افزون بر آن من و همسرم سعی میکنیم که راه تحصیلی ما منقطع نشود، ادامه تحصیل بدهیم و مطابق رشته تحصیلی خود در اینجا برای ارزشهای انسان دوستانه و حوزه آکادمیک خدمت کنیم.