سلام
حالتان خوب است؟
اشکالی ندارد اگر خیلی وقتها حالتان خوب نباشد.
اصلن بحث این نیست!
بیشتر عمرم حالم بسیار خراب بوده است.
از کی ؟
از وقتی که ننهجانم از روی مجبوریت یک کیسه کوچک را دستم میداد ( خانه ما روبروی شفاخانه هرات بود) میگفت برو ناجوی که از درخت ریخته است را جمع کن بیار تا برای پدر کلانت ( پدرم به جنگ بود) چای دم کنم تمام آن لحظه ها حالم خوب نبود به خاطر که مه دوست داشتم زیر درخت ناجوها قایم مشکبازی کنم.
خیلی وقتها حالم خوب نبوده وقتی که مادرم جولای میشد و مه بچه جولای، دورم می تنید و نمیگذاشت مه بروم بیرون به خاطر که از همان مرمی غیبی فراوان میآمد.
خیلی وقتها حالم خوب نبوده وقتی که اجازه داشتم قایم موشکبازی کنم.
عمهام زهرا دخترک ۱۶سالهی زیبایی مهرو زیر تاکهای انگور که نیماش سوخته بوده و نیمش مانده بود پت شده بودم. عمهام زهرا داشت پشتم میگشت مه موش بودم و او گربه مه میگفتم میس میس او میگفت میو میو میگفتم میس میس او میگفت میو میو تا پیدایم کند و ناگهان صدایش قطع شد، میس میس میس بیرون که شدم مرمی خورده بود به چشمش و از آن طرف دیگر برامده بود.
خیلی وقتهای زندگی حالم خوب نبوده وقتی برای اولین بار ننهجانم برایم عروسک از پارچه و لته جور کرد و مه رفته بودم سرش را که از ریشه های قالینچه بود بشورم. با عمهام عزیزه دومین عمه باز دوباره همان مرمی های غیبی شروع شد قدم مه کوتاهست مرمی آمد مه فرار کردم و از شانه های عمه ام گذشت او افتاد روی مه تمام او صحنههای صدای جیغ کشیدن مادرم یادم است وقتی که نمی فهمید خونی که تمام این برنده را گرفته است از من است یا از عمهام.
حالم خوب نبود وقتی که طالبان امدند و مکتب ها بسته شد و برادرم مشتاق آمد گفت می فهمی چی کار شده طالبان آمده اند و به لیسه مهری امیته یک قفل کلان زنده اند .کلان ترین قفلی که در شهر بود به لیسه مهری زده بودند.
مه مکتبی لیسه مهری بودم، حالم خوب نبود وقتی مجبور شدم سه چهار نفر از دختران جمع شویم داخل خانه لیلا ، کورس سوزن طلایی که کریستیانا هم ازش کتاب جور کرد بری ۱۲ روز که در هرات آمد چهار دختر معرفی میکنه و به ۴۰ زبان ترجمه شده و پول فراوانی هم برای کریستیانا آورد، یکی از او دخترا مه بودم، حال ما خوب نبود حال هیچ کدام و حال مه بیشتر به خاطر اینکه زیر این چادری لعنتی کوتاه بودم و خورد بودم هیچ چادری در شهر به اندازه قدم در شهر پیدا نمیشد مه به نوع کوتاه قدترین دخترای صنف بودم چهار نفر بودیم دیگرا همه بر اساس اتفاق بلند بودن، یک بایسکل ساز سر ای کوچهی بود که ما می رفتیم در اونجی داستان می نویشتیم اسم جای که داستان می نوشتیم کورس سوزن طلایی بود بنام خیاطی بود و ما میرفتیم داستان می نوشتیم، یک بایسکل ساز بود سر کوچه اینا، متوجه شده بود که هر دوشنبه یک دخترک ازینجا تیر میشه در بین سه تا چهار تا یکیش کم زور تر خوردتر است و هر دو شنبه ای آدم تا ته کوچه بن بست می آمد، یک سال طول کشید که تا توانست مره با همو قد کوتاه مه از روی برقعه بغل بزنه ، و مه سال دیگر از پدرم و خانواده پنهان کردم فقط بخاطر که به این کورس بروم و داستان بنویسم.
حالم خوب نبوده وقتی رفیقایم یکه یکه لیدا، شکیبا و فرزانه خودکشی کردند و خود سوزی کردند و برادرم همان مشتاق که خیلی دوستش دارم برم گفت ای چار تا رفتن، نوبت توییه تو کی خوده میسوزانی.
حالم خوب نبوده در دوره دموکراسی، وقتی بعد ازین همه سال زندگی و زندگی ساختن، با یک دانه بیک پشت در خانه ام ماندم و همسرم زن دوم گرفت و مه با شجاعت ایستاده، گفتم نه! نمیخواهم تبدیل به شماره شوم مه شوم اول او شوه دوم.